آریسا و آریاآریسا و آریا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه سن داره

آریسا و آریا نانازای مامان و بابا

اشعار كودكانه از زبان كودكان ماماني

آريسا و آريا با كمك مامان چندتا  شعر رو خوب ياد گرفتن البته اول اين اشعار رو من ميگم و بقيه اشون رو آريسا و آريا   توپولويم                توپولي صورتم                  مث هلو قد و بالام                اوتاهه چشم و ابروم          سياهه مامان               &nb...
29 مهر 1393

تكامل

سلام به عشقهاي مامان از وقتي كه از مسافرت برگشتيم حرف زدنتان خيلي خيلي بهتر شده و ديگه جمله ها رو كامل ميگين  و تازگيا هم پروسه اين چيه ؟ اين چيه ؟ شروع شده و مامان بيچاره بايد تند تند جواب بده تازه بعضي مواقع هم كه حواسم نيست و تنبليم ميشه يه چيز الكي ميگم    ميگين نه اين نيست و خودتون درستش رو ميگين اريسا وقتي يه كاري رو بلد نيسته ميگه من بلدم نيستم و آريا هم ميگه منم بلدم نيست قربونتوم برم اينقدر خوشمزه حرف مي زنين   كارتهاي صدآفرين رو ديگه كاملا بلد شدين رنگها رو هم خيلي خيلي خوب ياد گرفتين اوايل كه رنگ ها رو بهتون ياد ميدادم آريسا آبي رو خيلي خوب ياد گرفته بود هر رنگي كه آبي بود ميگفت ابي و ر...
7 مهر 1393

6 شهريور روز دختر

خداوند دختر را آفريد جهـــــان را بـــدون ناخن های لــــاک زده بدون کفــــش های پاشنـــه بلند بدون النگــــو و بدون گل ســـر تصور کن خــــدا دختـــر را آفـــرید دخــتــر جهــــان را برای خـــــدا زیبــــاکرد ...   دختران فرشتگانی هستند از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان آريساي قشنگم روزت مبارك   ...
5 شهريور 1393

مسافرت

سلام به دو تا گل قشنگم آريسا و آرياي عزيز چند روز ي ميشه از مسافرت برگشتيم و خيلي خيلي خسته هستيم مخصوصا شما دو تا كه واقعا خسته شدين و يه كو چولو مامان و بابا رو هم اذيت كردين اين سفر اولين مسافرت خارج از كشور شما دو تا بود بابا جون ديگه سنگ تموم گذاشت برامون و مارو برد آنتاليا توي يه هتل بسيار زيبا كه همه جور تفريح واسه شما ها داشت و شما دوتا از صبح تا شب مشغول بازي و تفريح بود . صبحها بعد از بيدار شدن از خواب و خوردن صبحانه مفصل مي رفتيم پارك ابي هتل كه خيلي زيبا و پر از وسيله بازي مخصوص شما ها بود ولي شما دوتا مي ترسيدين برين تو آب و همش لب استخر مي نشستين و مامان رو هم مجبور مي كردين كه پيش شما بشينه مخصوصا آريا كه كلا به مام...
22 مرداد 1393

اين روزها

اين روزها همچنان ميگذره و شما دوتا هم بزرگ و بزرگتر ميشين و صد البته شيطون تر و من خدارا به خاطر وجود شما شاكرم با بودن شما دوتا و البته بابا جون مهربون زندگيم سراسر شادي و خوشحاليه و هيچ كمبودي رو احساس نمي كنم و از خدا مي خوام فقط و فقط شما ها رو برام سلامت نگه داره دوستتون دارم اين روزها و كاراي شما آريا جون خيلي شيطنت مي كنه و خيلي هم دلبري براي مامان مدام مياد مامانو مي بوسه دو تا لپمو گردنم و پيشونيم رو . فدات بشم اينقدر با محبتي موطلايي مامان آريسا جونمم  در حل تلاش كردن برا ي حرف زدنه مدام تلفن رو بر ميداره و كلي صحبت مي كنه فداي تو هم برم كه اينقدر چلچل زبوني مي كني مامان هم اين روزها كمي كسل شده...
24 تير 1393

براي شما

زندگی یعنی دیدن لبخند عزیزانی که دوستشان داریم. زندگی یعنی شادی های بی دلیل و خنده های از ته دل. زندگی یعنی خاطره های یواشکی که ثانیه ها لبخند را بر لبانمان جاری می سازد. زندگی یعنی صدای قهقه کودکان، یعنی دیدن طلوع هر صبح خورشید... زندگی یعنی آرامش یعنی سادگی... زندگی، زندگي يعني چاي تازه دم مادر     و من هم ميگم زندگي يعني عشق به فرزند گلهاي باغ زندگيم دوستتون دارم ...
24 تير 1393

پروژه هاي سال جديد

سلام به دردونه هاي  مامان و بابا  آريسا جون و آريا جون خيلي خيلي دوستتون دارم و اميدوارم هميشه زير سايه پدر و مادر سلامت باشين با شروع اين سال جديد ماهم دو تا پروژه داشتيم اولين پروژه  از پوشك گرفتن شما دو تا جينگلي مامان بود ولي چون هنوز شير مي خوردين بايد شبها پوشك مي شدين ولي در طول روز نه . به طور كل يه ماهي طول كشيد كه كامل ياد گرفتين و براي اينگه دوگانگي پيش نياد كه شبها پوشك داشتين و روزها نه  و بتابر توصيه دكتر كه گفت  دندوناتون خراب مي شه و بايد شيشه رو ازشون بگيرين , ما مان هم با ريختن مقداري كلپوره داخل شير كه خيلي تلخ شده بود پروژه دوم رو شروع كرد و  بهتون داد و گفت ك...
26 خرداد 1393