اوضاع و احوال آريسا و آريا
سلام به دوتا فرشته قشنگ و شيطون مامان
عزيزان دلم ببخشيد كه اين روزا كمتر ميام به وبلاگتون سر مي زنم خيلي سرم شلوغ شده با وجود شيطنت هاي شما دوتا ديگه وقتي برام نمي مونه
روز جمعه 30/2/92 مصادف بود با ولادت حضرت علي و روز پدر نتوانستم بيام در اين روز براتون بنويسم اين روز عزيز رو امروز براتون توي وبلاگ ثبت كردم تا هميشه يادتون بمونه و به باباي عزيزتون اين روز رو تبريك بگين .
يه كمي از كاراي جديدتون بگم آريسا خانم يك وروجك به تمام معنا شده ديگه توي هر كاري فضوليش مياد و مي خواد سرك بكشه ديروز ياد گرفته ميره روي ميز تلويزيون جلوي تلويزيون ميشينه و نمي گزاره تماشا كنيم از دست اين وروجك كليه دستگيره هاي كابينت ها رو باز كرديم و يه كار خيلي بدي هم كه ياد گرفته داداشش رو گاز مي گيره و مي زنه اميدوارم كه اين كارات دوره اي باشه وتا چند وقت ديگه يادت بره دختر قشنگم
آرياي عزيز دل ما هم يكسره دنبال خواهرش از اين اتاق به اون اتاق ميره و هر كاري كه آريسا مي كنه بلافاصله با يه تاخير كوچك از طرف آريا تكرار ميشه قربونتون برم كه حالا حالاها بايد دنبالتون بيام و خرابكاري هاتون رو درست كنم و اصلا نمي تونم ازتون چشم بردارم .
هر روز عصر يه سر مي برمتون توي حياط تا بازي كنين در همان بدو ورود آريسا ميره ميشينه تو باغچه و خاكبازي و داداشش هم پشت سر ش من هم چاره اي ندارم ميشينم نيگاه مي كنم تا يه دل سير بازي كنن بعدش هم اونا رو مي برم حمام و لالا و ميرم سراغ آشپزي.
حالا ديگه سر اسباب بازي هاتون هم دعوا مي كنين ديشب به خاطر يه نخ كلي دعوا كردن نمي دونم بايد بخندم يا...